نویسنده: دکتر علی محمّد الماسی



 
در چین که که تاریخی از سه تا شش هزار سال قبل از میلاد مسیح دارد اولین قدرت سازمان یافته آن در سال 2205 قبل از میلاد به وجود آمد.(1) کشف فرهنگ چین یکی از موفقیت هایی است که دوره ی روشنفکری اروپا به دست داد. دیدرو درباره ی چینی ها چنین نوشته است: «این اقوام، از لحاظ قدمت تاریخی، هنر، هوش، خرد، سیاست، و فلسفه ی دوستی از سایر اقوام آسیایی برترند و به گفته ی برخی مؤلفان، در این موارد با منورترین اقوام اروپا برابری می کنند.» ولتر گفته است: «هیئت این شاهنشاهی بی آن که قوانین و رسوم و زبان و حتی مد جامه های مردم آن چندان تغییری کند، چهار هزار سال دوام آورده است. سازمان این شاهنشاهی به راستی بهترین سازمانی است که جهان به خود دیده است.» هنگامی که چین از نزدیک شناخته شد، ستایش دانشمندان نسبت به آن کاهش نیافت و برخی از محققان عصر ما با فروتنی این ستایش را به اوج رساندند. کنت کایسرلینگ در یکی از آموزنده ترین و ژرف ترین کتاب های عصر ما چنین نتیجه گیری می کند:
بر روی هم، کامل ترین قوم انسانی در چین باستان به وجود آمده است. والاترین فرهنگ جهانی که تاکنون شناخته شده است، از چین برخاسته است. مقام فرهنگی بزرگمردان این کشور از پایه ی بزرگان ما بالاتر است. این مردان نمونه هایی از انسان اند که بر پایگاهی فوق العاده رفیع قرار دارند. و مخصوصاً برتری آنان سخت در من اثر کرده است. این انسان چینی با فرهنگ چه قدر مهذب است! برتری چنین در هر گونه از امور صوری بی چون و چراست. شاید انسان چینی عمیق ترین انسان ها باشد.
چینی ها خود نیز این نکته را انکار نمی کنند و تا قرن حاضر، همه ی آنان ساکنان اروپا و امریکا را وحشی می شمرده اند. اکنون هم در چین، فقط افرادی استثنایی جز این می اندیشند. پیش از سال 1860 میلادی، مرسوم بود که در اسناد رسمی، به جای واژه ی «بیگانه» کلمه ی بربری را به کار برند و از این رو بیگانگان ناگزیر بودند که، از طریق عهدنامه ها، تغییر این کلمه را خواستار شوند. چینییان، مانند بیشتر اقوام زمین، خود را آراسته ترین و متمدن ترین ملت ها می دانند. با وجود فساد و هرج و مرج سیاسی و علوم پس افتاده و صنایع کم بهره و شهرهای بویناک، بی دردی و بی رحمی و فقر و خرافات و تولید مثل بی بند و بار و جنگ های خودکشی مانند و کشتارها و شکست های حقارت آمیز، باز شاید حق با آنان باشد. زیرا، در پس این پرده ی تاریک که به چشم بیگانه می خورد، یکی از کهن ترین و غنی ترین تمدن های زنده خودنمایی می کند. سنت های شعری آنان به 1700 قبل از میلاد می رسد. فلسفه ی کهن سالی دارند، که اگر چه خیال آمیز است، عملی است، و گرچه ژرف است، دریافتنی است. چینی سازی و پیکرنگاری آنان استادانه و در نوع خود بی نظیر است. در میان آنان، هنرهای فرعی در اوج سادگی و کمال اند و، جز در ژاپن، رقیبی ندارد. در هیچ یک از دوره های تاریخ، اخلاقی اثربخش تر از اخلاق چینی ها دیده نشده. سازمان اجتماعی آنان بیش از سایر سازمان های اجتماعی تاریخ تاب آورده و انبوه ترین جمعیت ها را سامان بخشیده است. شکل حکومت آنان، تا زمانی که بر اثر انقلاب، نابود شد، همواره کمال مطلوب فیلسوفان بود. جامعه ی آنان از فراز و نشیب های بابل و آشور و ایران و سرزمین یهود و آتن و روم و ونیز و اسپانیا و در زمانی که یونانیان در توحش به سر می بردند متمدن بوده است. (2) مهم این است که چینی ها بهتر از ملل دیگر تاریخ شکوهمند خود را ثبت کرده و تا سه هزار سال پیش از میلاد پیش رفته اند. گرچه تمام نوشته های آنان قابل اعتماد نیست، ولی روی هم رفته تمام آن ها در تاریخ خویش، باعث شده که چین لقب بهشت تاریخ گزاران را به خود اختصاص دهد.(3)
تمدن سنتی چین بر پایه ی نظام خانوادگی استوار بوده است. تقدس خانواده همسنگ بنای آموزش کنفوسیوس (4) شمرده می شد. در پیروی از این پندار کنفوسیوس برای برقراری سلطه ی خانواده، به هنگام زایش، زناشویی، و مرگ، آیین های ویژه ای برپا ساخت که در فصول معین و در کانون های ویژه ای انجام می گرفت. پیوند زناشویی به مثابه پیوند دو خانواده بود و زن و شوهر دخالتی در آن نداشتند. در مراکز جمعیتی کوچک، پیوندهای خانوادگی قدرت فرمانروایی را پدید می آورد و به هنگام هرج و مرج و نابسامانی اجتماعی پاسداری سازمان های عمومی را به عهده می گرفت. در اثر چنین نظامی، قدرت خانوادگی روستاها می کوشیدند که از وابستگی خود به کانون های قدرت بکاهند و بیشتر متکی به خویشتن باشند. ارتباط اجتناب ناپذیر روستاها با قدرت مرکزی از طریق روستاهای بزرگ یا شهرک ها بود.(5)

آموزش و پرورش در چین باستان

در چین باستان یک نظام رسمی و عمومی آموزش و پرورش وجود نداشت و تعلیم و تربیت اغلب در خانه ی اشخاص ثروتمند و خانه ی معلم و معابد انجام می شد. در هر دهکده یک معلم و گاهی یک مکتب خانه وجود داشت، ولی به نظر نمی رسد که افراد عادی از تعلیم و تربیت بهره مند شده باشند. تقریباً همزمان با هند، در امپراطوری چین یعنی در دشت های رود آبی و رود زرد نوعی تربیت و تعلیم بود که تا زمانی همچنان ادامه یافته است. این وضع استثنایی، یعنی دوام یک نظام تربیتی به وسیله ی الهام و نقش افراطی سنت، سنتی که با سوء تعبیر همراه بود مشخص می شود. سنتی که بی شک از 3000 سال قبل از میلاد مسیح که نخستین آثار تمدن چینی ظاهر شد تا قرن ششم قبل از میلاد که با ظهور دو فیلسوف بزرگ، لائوتسه و کنفوسیوس، ثبت گردید و به تدریج تکوین یافت. به موازات این وضع در پرتو اجتماعی که ناشی از انهدام قدرت مالکان و آزادی مردم بود، کوشش قابل ملاحظه ای برای تسهیل تربیت در این امپراتوری به خود فرورفته، آرام و راحتی صورت گرفت. این لائوتسه بود که غلبه فرمانروایان پلیدی که قلب و روح مردم را تهی می کردند و برای ادامه ی جهالت در میان توده ی مردم پافشاری می کردند تا آن ها توقع زیادی نداشته باشند، یا بهانه جویی می کردند که توده ی دانا را نمی توان اداره کرد قیام کرد و گفت: «این فلسفه ها مستقیماً با آنچه که ما به انسانیت مدیون هستیم مخالف اند.» همچنین کنفسیوس با تعلیم اخلاقی مثبت، مناسب با زمان، اما مبتنی بر جست و جوی سعادت عمومی توده، چین را از نوعی اخلاق که بنیاد نظام اجتماعی را مستقر می ساخت برخوردار کرد.

هدف

یکی از خصوصیات آموزش و پرورش در چین باستان نقش آن در امور دولتی بوده است. بدین معنی که تربیت کادرهای اداری برای دولت یکی از هدف های عمده ی نظام آموزش و پروزش به شمار می رفت. این کادرها با نفوذی که در دستگاه دولتی داشتند نسبت به نظامیان برتر بوده اند. به همین مناسبت تأمین و سازماندهی آموزش و پرورش در مرکز توجه قرار داشت. هرچند که اشاعه ی آموزش ابتدایی و تأمین آن برای عده ای بسیار، هدف محسوب نمی شد ولی برای این که بتوانند از میان تعداد زیادی از مردم، برازنده ترین و شاینده ترین آنان را برگزینند مجبور می شدند که برای تربیت عده ی بیشتری همت گمارند.(6)
کارگزاران حکومت چین با بهترین روشی که جهان به خود دیده است برگزیده می شدند. همان روشی که مطلوب افلاطون بود و با آن که در صحنه ی عمل شکست خورد و منسوخ شد، هنوز اندیشمندان را به تکریم چین برمی انگیزد.
اقتضای این روش، آشتی دادن آریستوکراسی (اشرافیگری) با دمکراسی بود. به این معنی که حکومت همه ی مردم را برای شرکت در امتحانات دولتی و اشغال مقامات حکومتی فرا می خواند، البته فقط کسانی توفیق می یافتند که برای این مهم تربیت و آماده شده بودند. این روش مدت هزار سال در چین دنبال شد و نتایج نیکو به بار آورد.
نخستین مرحله ی تربیت کارگزاران حکومتی در آموزشگاه های روستایی صورت می گرفت. این گونه آموزشگاه ها مؤسسات خصوصی ساده ای بودند.
... حکومت گذشته ی چین را باید دمکراسی به معنی حقیقی دانست، زیرا همگان در مسابقه ی حصول مقام، امکاناتی یکسان داشتند؛ در عین حال، باید آن را نوعی آریستوکراسی والا انگاشت، زیرا به دست مردان توانایی می گشت که به طریق دموکراتیک از میان همه ی طبقات برگزیده می شدند. چنین بود که چینیان، برای ترقی خود، به دانش گراییدند، و مردان با فرهنگ، به جای خداوندان مکنت، قهرمانان ملی به شمار می آمدند. چین، با واگذاردن قدرت اجتماعی و سیاسی به مردانی که پرورده ی فلسفه و ادب بودند، آزمایشی ستایش انگیز کرد، و بسی غم انگیز است که نظام جامعه، یا تمدنی که راهبر آن بود، بر اثر فشار نیروهای نرم ناشدنی تاریخ و تکامل، سر به سر در هم شکست و نابود شد.(7)
اعمال مربیان در خانه و مدرسه تحت تأثیر حرمت عمیق خانواده و دولت و احترام به عقاید پیشینیان و عادات متعارف و مراسم و آداب مردگان بود. در مرحله ی اول بار آوردن فرد با عادات و آداب و رسوم مذهبی، اخلاق و احساساتی که به تمام نوع انسان مربوط می شد، فرمان برداری از قدرت مطلق پدر خانواده اطاعت کامل زن از مرد مورد نظر بود؛ زن در تمام مدت عمر تابع مردی بود که ناشناخته با او پیمان می بست و یا به علل سختی اوضاع معیشت به ملکیت او درمی آمد و فقط در صورتی از اختیار مرد خارج می شد که در اختیار مرد دیگر باشد. به همین ترتیب کودک را با ادب عالی چین که ظرفیت آن بر همه معلوم است معتاد می ساختند.(8)
به طور کلی هدف تربیت، آماده کردن پیشوایانی بود که به معارف قدیم آشنایی داشته باشند، معارفی که با جامعه ی قدیم چین علاقه و پیوستگی تامی داشت.(9)

سازمان و مکان

تقریباً در تمام خاک چین و حتی در روستاها، آموزشگاه های عمومی برای پرورش و آموزش افراد و آماده کردن آن ها برای گذراندن امتحانات وجود داشت. معلمی در کلبه ای مقدمات اولیه ی دانش را به فرزندان توانگران می آموخت. البته کودکان تهی دست بی سواد می ماندند. حکومت به این آموزشگاه ها کمکی نمی کرد و کاهنان هم در آن ها دخالتی نداشتند. در چین آموزش و پرورش مانند زناشویی از دخالت دین برکنار بود و فقط اصول آیین کنفسیوس را منظور می داشت.(10)
در سال 125 قبل از میلاد یک دانشگاه دولتی به وجود آمد. در قرن دوم میلادی تعداد دانشجویان دانشگاه های چین به سی هزار نفر می رسید. در این دانشگاه ها، دانشجویان کره ای و ژاپنی نیز اشتغال به تحصیل داشتند. همان ها بودند که افکار و فرهنگ چین را به کشور خود انتقال دادند و به کتابخانه ها توجه خاصی داشتند. به هنگامی که پایتخت از شهری به شهر دیگر انتقال می یافت، مراقب بودند که پایتخت جدید از کتابخانه ی امپراتوری مجهزی برخوردار باشد. اختراع کاغذ در قرن اول میلادی و اختراع چاپ در قرن نهم میلادی در چین این امکان را به وجود آورد که کتب به مقدار وسیعی فراهم آید و به تعداد بیشتری در دسترس افراد بیشتر قرار گیرد.(11)

سن و مدت تحصیل

همه ی طبقات حق ورود به آموزشگاه ها و آماده کردن خود جهت هر نوع مقام دولتی را داشتند. گرچه عملاً بسیاری از فقرا و تهی دستان از تحصیل و امتحان محروم بودند، ولی از لحاظ قانون مانعی برای احدی وجود نداشت. اصولاً چینیان معتقد بودند که اگر مردم عادی به مقامات دولتی راه نداشته باشند و حکومت و شئون آن در انحصار طبقات مشخصی باشد، نکبت های بسیار شدیدی به بار می آید.(12)
شرکت در امتحانات برای عموم آزاد بود. حدود سنی وجود نداشت و مردود شدن از امتحانات مانع شرکت بعدی نمی شد. گاهی اتفاق می افتاد که فرزندان با پدران حتی با پدربزرگان در جلسه ی امتحان شرکت می کردند. البته با توجه به طول مدت آمادگی برای امتحان، داوطلبان فرصت برابر نداشتند. بدون شک کسانی که توانایی مالی نداشتند، نمی توانستند برای مدت زیادی خود را وقف مطالعه کنند ولی ناگفته نماند که گاهی خانواده، ایل و تبار، و دهکده، به خاطر پیروزی یکی از بستگان خویش حاضر بودند فداکاری کنند و تا حد مقدور وسایل راحتی وی را فراهم کنند تا وی بتواند برای همه ی آن ها افتخار کسب کند. در چنین شرایطی، حتی مستمندان مستعد نیز امکان می یافتند که از طبقات زیرین جامعه به گروه های والا ارتقا یابند.(13)
بچه را از ده سالگی به مدرسه می فرستادند. مدرسه برای همه باز بود اما عملاً با توجه به وسعت جمعیت فقط تعداد کمی از مردم تربیت می شدند؛ کارمندان دولت از میان افراد باسواد یا دانشمند که طبقه ی تعلیم یافته را تشکیل می دادند انتخاب می شدند. همچنین هر جوان چینی که وسیله داشت علاقه مند بود که باسواد شود.(14)
در مدارس بی پیرایه ی روستایی، کودکان ساعات متمادی دانش می آموختند و به مقرراتی خشن تن در می دادند. به هنگام طلوع آفتاب، نزد معلم می شتافتند و تا چاشتگاه درس می خواندند، سپس لقمه الصباحی می خوردند و درس از سر می گرفتند و عصر به خانه باز می گشتند. تعطیلات متعدد و طولانی نداشتند. فقط، در روزهای تابستانی، پس از ظهر، به جای درس خواندن، در مزارع به کار می پرداختند. با این وصف در موسم زمستان، برای جبران تعطیل درس در بعد از ظهرهای تابستانی، شب ها را نیز در مدرسه به درس خواندن می گذراندند.(15)

برنامه ی تحصیل: محتوا و روش تعلیم

نحوه ی تعلیم و آموزش به این گونه بود که می گفتند به عنوان یک ضرب المثل، کسانی که کتاب را خوب به حافظه بسپارند باید اطمینان داشته باشند که در امتحان رسمی رتبه ی اول را خواهند داشت. به این ترتیب اعداد و دنباله های آن ها 3 قدرت بزرگ، 4 فصل، 5 نوع غله، 6 طبقه حیوانات، 7 هوای غالب، 9 درجه رابطه ی خانوادگی، 10 تکلیف وابسته، توالی سلسله ها، و جز این ها را فرا می گرفتند. تمرینات به صورت خطابه از مباحثات عمومی، به تقلید از شیوه و فکر کتاب های قدیمی و تفسیرها به عمل می آمد و تقلید کامل و خالی از ابتکار همیشه مورد نظر بود. آموزش با کمک حافظه بود. با صدای بلند و به طور جمعی تکرار می کردند و به صورت انفرادی به حافظه می سپردند. اصل سندیت، تشریفات ظاهری، و پرورش حافظه، بنیاد این تربیت زمانی و کتابی را تشکیل می داد. بالاتر از هر چیز کتاب ها را ارج می نهادند و هر کوشش دیگری را تحقیر می کردند. تمام حرفه ها خوار و بی مقدار بودند، چنان که می گویند: «تمام حرفه ها خوار و بی مقدارند و فقط مطالعه ی کتاب ها شرافت و ارجمندی دارد.» این چنین تربیتی که نام کیفیات بدیع، ابتکار، آزادی، استحکام، و اختراع را انکار می کرد نمی توانست جز یک جامعه را پرورش دهد. بی شک این تربیت، سکون بهت آور این تمدن را که پس از رسیدن به درجه ی کمال برای عصر خود منجمد شده است، علت عقب افتادگی را از تمدن های غربی توضیح می دهد. این روش در حد کمال خود سنگینی خطری را که برای هر گونه تربیتی که منحصراً به سوی گذشته متوجه باشد و به جای انتقاد نیروی حقیق، نیت که قدرت آفرینندگی اوست، یا قدرتی که گذشته را توانا ساخته تا آنچه را بزرگ و زیبا بوده است به وجود آورد، بیش از اندازه به تقلید و تکرار بپردازد و نقاشی کند، مجسم می سازد.(16) با سپردن امور دولت به دست دانشمندان (تحصیل کرده ها)، چین می توانست از فرهنگ و سنت مشترکی برخوردار شود و وارث دانش های مشترکی گردد و پای بند به اصول سیاسی و اجتماعی واحدی باشد. مقررات انتخاب خیلی دشوار بوده است. بعد از امتحان مقدماتی، سه مرحله امتحان که مرحله به مرحله دشوارتر می شد وجود داشت.
این مراحل سه گانه شباهت زیادی به مراحل سه گانه ی دیپلم، لیسانس، و دکترای امروزی داشت. این سه مرحله عبارت بودند از: هسوی لسای (استعداد شکوفان)، «چوجن» (انسان پیش رفته) و «جن شیه» (فرزانه پیش رو). امتحان مرحله ی نخستین در شهرها، مرحله ی دوم در مراکز استان و امتحان مرحله ی نهایی که هر سه سال یک بار صورت می گرفت، در پایتخت به عمل می آمد. فرزانه ترین و والاترین افرادی که از عهده ی امتحانات دوره ی سوم برمی آمدند عضو مجمعی می شدند که «هان لوی» نامیده می شد و به مثابه آکادمی امروزی بوده است. عضویت در این آکادمی از پرستیژ و حیثیت اجتماعی فراوانی برخوردار بود و از بزرگ ترین افتخارات به شمار می آمد. امتحان در شرایط بسیار دشوار و با دقت کافی برگزار می شد. نام امتحان شوندگان در ورقه های آن ها قید نمی شد تا مبادا ممتحنان تحت تأثیر قرار گیرند. امتحانات چندین روز به درازا می کشید و داوطلبان در اتاق خود محبوس می شدند و تماس خود را با دیگران قطع می کردند. معمولاً فقط یک درصد از داوطلبان امید پذیرش داشتند. موفقیت در این امتحانات نه تنها دروازه ی بزرگی، منزلت، و مرتبت اجتماعی را به روی پذیرفته شدگان باز می کرد بلکه افتخار بزرگی نیز نصیب تمام خانواده و ایل و تبار برگزیده می شد. کسی که در سطح ملی و کشوری پیروزی به دست می آورد، خانه وی همانند زیارتگاه تلقی می شد. همسایگان به آن جا به دیده ی احترام می نگریستند حتی هنگامی که روزگار مرد نامی به سر می آمد خانه ی پیشین وی در مرکز توجه و دقت اهل دهکده، شهر، مسافران، و سیاحان قرار می گرفت. علی رغم محاسنی که این چنین شیوه ی امتحانی داشت، عواقبی نیز دارا بود. هیولای امتحان همان اندازه به آموزش و پرورش چین صدمه زد که آموزش و پرورش انگلیس در هند به بار آورد. بدین ترتیب هدف اساسی دانشجو، پذیرفته شدن در امتحان بوده است.
محتوای آموزش را طبیعت و کیفیت امتحان تعیین می کرد و هر آنچه که با امتحان در ارتباط نبود، بااهمیت تلقی نمی شد. هر قدر موضوع امتحان محدودتر می شد، زیان های ناشی از آن بیشتر می گشت. در آغاز کار، آموزش چین دامنه ی گسترده ای داشت و شامل همه ی امور اعم از فردی و جمعی می شد. افراد آموخته می بایستی پرهیزگار بوده تعادل فکری و عملی داشته، در هنرهای شش گانه مشتمل بر موسیقی، نویسندگی، ریاضیات، تیراندازی، علوم و ارابه رانی چیره دست باشند.
با گذشت زمان، این مفاهیم به فراموشی سپرده شد و امتحانات بیشتر براساس دانسته های ادبی و کلاسیک قرار گرفت. هنر، موسیقی، و علوم به کنار گذاشته شد. حتی حساب دیگر در کنار خواندن و نوشتن قرار نگرفت. قبلاً آثار کلاسیک بیش از نوشته های کنفوسیوس اهمیت داشت. چنان که در عهد تانک دانشمندان بیشتر از مکاتب تائوئیسم(17)، بودیسم(18) و نوشته های قدیم کنفوسیوس بهره مند می شدند، لیکن بعدها آموزش منحصر به پندار کنفوسیوس شد.(19)

کودک در میان چینیان

در بین چینی ها دخترکشی یک رسم عادی بود. پدران حق داشتند بدون هیچ مانعی دختران کوچک خود را بفروشند و این عادت تا نیمه ی قرن نوزدهم میلادی در چین برقرار بود. به تدریج دولت ها این عادت بد را از میان برداشتند و فروختن را ممنوع کردند.(20)

کنفوسیوس

کنفوسیوس (حدود 551-479 ق.م.) در امیرنشین لو(21) متولد و در همان جا فوت کرد. در 3 سالگی پدرش را از دست داد و در دامن مادری که تنگدست شده بود پرورش یافت. هنوز خردسال بود که خوش داشت ظرف های قربانی را بچیند و حرکات و آداب مذهبی را تقلید کند. در نوزده سالگی ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. او نه به فرزندانش علاقه ای شدید یافت و نه به همسرش. بلند قامت بود و کمتر کسی زور او را داشت. در نوزده سالگی به عنوان مباشر کشاورزی و دام داری به خدمت خانواده ای اشرافی درآمد. در سی و دو سالگی، در استان لو، آداب مذهبی کهن را به پسران وزیر می آموخت. در سی و سه سالگی، برای مطالعه ی نهادها و عادات و سنن پادشاهی چئو(22) سومین سلسله ی پادشاهی چین، به لویانگ(23)، پایتخت کشور سفر کرد. این پادشاهی که عملاً به چند کشور کوچک و بزرگ تقسیم شده و در کشمکش آشکار با یک دیگر بود، دیگر پایتختی به جز یک مرکز مذهبی نداشت. کنفوسیوس باید در همین اوان با لائوتزه(24) ملاقات کرده باشد. وی که در این هنگام سی و چهار سال داشت، در برابر تهدید پرقدرت اشرافی، همزمان با شاهزاده لو ناگزیر به امیرنشین مجاور پناه برد. در آن دیار فرصت استماع موسیقی یافت. این هنر را آموخت و چنان مجذوب آن گشت که خوردن را از یاد می برد. چون به لو بازگشت، پانزده سال در آن به سر برد و سراسر وجود خود را وقف مطالعه کرد.
در 51 سالگی، بار دیگر مشاغلی رسمی برعهده گرفت، وزیر دادگستری و سرانجام مهردار شد. نفوذ معنویش بر قدرت امیر می افزود. خاندان های اشرافی ناتوان شدند و شهرهاشان روی به ویرانی نهاد، اما کشور لو در بحبوحه ی بهروزی و سیاست خارجی آن کامیار بود. فرمانروای یکی از کشورهای همسایه که از دیدن رونق امیرنشین لو نگران شده بود، 80 دوشیزه زیبا که در پای کوبی و نوازندگی استاد بودند، همراه با 30 گردونه ی 6 اسبی و اسبانی خوش هیکل، به رسم پیشکش برای امیر فرستاد. امیر را چندان در دل نشست که کار ملک را رها کرد و هشدارهای کنفوسیوس را نشنید. آهسته آهسته و منزل به منزل، کنفوسیوس از آن استان دور شد، در حالی که پیوسته امیدوار بود که او را فرا خوانند.
در این هنگام دوران دربه دری او از پنجاه و شش تا شصت و هشت سالگی آغاز می شود. در پی جایی که بتواند آیین خود را در عرصه ی سیاست به کار برد از این کشور به آن کشور می رفت. امیدهای گریزپا، دل سردی ها، ماجراها، و حملات راهزنان نصیب او بود. حکایاتی چند موقعیت وی را در جمع شاگردانش، که مشوق و تسلابخش اویند، به ما نشان می دهد. روزی سوگندی را که به عنف یاد کرده بود می شکند. یک بار دیگر یکی از اشراف به نام وی(25) با سوگلی خویش که به فساد شهره بود، سوار بر گردونه، از میدان بازار می گذرد و کنفسیوس را در ارابه ی دیگری از پی خود می کشاند، مردم با تمسخر می گفتند: «فسق از پیش و تقوی از پس» و یکی از شاگردان بی حیا بر او طعنه هایی چند می زند و کنفوسیوس آن سرزمین را ترک می گوید.
در خلال همه ی این سال ها هرگز ایمان به رسالت خویش را برای تربیت سیاسی و سامان دادن کشور از دست نمی دهد. گاهی تکرار این سخن از او به گوش می رسد: «بگذار باز گردم، بگذار باز گردم...». سرانجام چون به پیری می رسد، در شصت و هشت سالگی رنجور از ناکامی ها، به دیار خویش باز می گردد. در شعری سرخوردگی خویش را بروز می دهد، پس از آن همه سفرهای دور و دراز در خاک 9 استان، فروغی در افق نمی بیند و می گوید: «مردم بی بهره از بصیرت اند و عمر سپری می شود.» پایان حیات را در عزلت گذرانید و از قبول هر منصبی سر باز زد، گویا دگرگونی ژرفی در او روی داده بود. روزی زاهدی به دیدن او آمد و گفت: «آیا این همان کس نیست که می داند کاری از پیش نمی رود و با این همه پافشاری می کند؟». در این سال ها، بزرگی کنفوسیوس در همین پایداری او بود و اکنون پیرمرد، دل شسته از جهان، همه ی وجود خویش را وقف مطالعه ی کتاب مرموز تبدّلات یا تحّول(26) و تدوین نظام تربیتی نویی کرده بود که از جهت سروسامان دادن به روایات مکتوب، جنبه ی ادبی و از جهت تعلیم مختص به جمعی از شاگردان، جنبه ی عملی داشت.
یک روز صبح، کنفوسیوس نزدیک شدن مرگ را احساس کرد. به حیاط خانه رفت و چنین زمزمه کرد: «لاجرم کوه بلند فرو می ریزد، شاه پیر میان خم می کند، و فرزانه چون گیاهی می پژمرد». به شاگردی که پریشان خاطر بود گفت: «فرمانروای فرزانه ای به چشم نمی خورد، هیچ کس در این ملک مرا استاد خویش نمی خواهد، ساعت مرگم فرا رسیده است.» در بستر آرمیده و در هفتاد و سه سالگی پس از هشت روز جان سپرد.(27)

اندیشه ی کنفوسیوس

هدف از تعالیم کنفوسیوس زندگی شرافتمندانه است و براساس این هدف و تعلیمات مربوط به آن، روابط انسانی و نظم، وظیفه ی اخلاقی به حساب می آیند. کنفوسیوس از زمره ی آن همه فیلسوفان، فیلسوفی بود که می خواست با اندرزهای خویش رستگاری بخشد، با این فرق که راه رستگاری به دیده ی دیگر فیلسوفان راه دانش، و در نظر کنفوسیوس شناخت روزگار باستان بود. او می گفت تکیه به روزگاران کهن آدمی را از غرور مصون و از این دعوی در امان می دارد که با امکانات ناچیز خود زیاد بلندپروازی کند. این شکسته نفسی احتمال دست یافتن و پیوستگی را برای ما و همه ی کسانی که هنوز از ماده ای سنتی مایه می گیرند افزون می سازد. به نظر او آنچه در آموزش و پرورش مهم است، تربیت باطنی است و می گوید: «در پرتو آشنایی با آن می توان همت بازیافته ی خود را آزموده و در عوض اگر تربیت نباشد همه ی فضیلت های دیگر محو می شود و فوراً تباهی می پذیرد». او بر ارزش 5 رابطه ی اساسی تأکید می کند که عبارت اند از: رابطه ی بین حکمران و رعیت، رابطه ی بین پدر و فرزند، رابطه ی بین زن و شوهر، رابطه ی بین برادر و برادر و سرانجام رابطه ی بین دو دوست. این روابط هر یک به نوبه ی خود بر اساس اصل تسلیم می باشد. بدین معنی که شایسته است نفر ثانی تسلیم نفر اول باشد.(28) در این جا اصل بهره گیری حکومت ها از بعضی از این افکار روشن می شود. چه بسا تعلیمات انسانی تر هم توسط افراد دیگری ارایه می شد، ولی چون به مذاق حاکمان خوش آیند نبوده مورد استفاده قرار نمی گرفته است.
از جمله می توان از لائوتزه نام برد که برخلاف کنفوسیوس، فیلسوفی گوشه گیر بود و در حالی که کنفوسیوس بر کیفیات یک شهروند خوب که همانا یک شهروند مطیع است تأکید می کرد، او تأکیدش بر روحی بود که آن را سازنده ی انسان می دانست. لازم به تذکر است که شباهتی بین افکار کنفوسیوس از نظر یک شهروند خوب و افلاطون یونانی آن طرف دنیا مشاهده می شود.(29)
روشی که کنفوسیوس در تعلیم به کار می برد خیلی شبیه روشی است که سقراط در یونان به کار می گرفت. لازم به تذکر است که سقراط حدود هشتاد سال پس از فوت کنفوسیوس جهان را بدرود گفت. وی همراه با طرفدارانش از مکانی به مکان دیگر می رفت و علاقه مند بود که شاگردان او درباره ی تعلیمات او به تفکر بپردازند و معتقد بود که: «آموختن بدون تفکر زحمت بیهوده و تفکر بدون آموختن هم بی فایده است». ولی انتظار داشت که آنچه را تعلیم می دهد عمل شود. او تعلیم خود را بر اساس نیازهای شاگردان و توانایی ها آن ها تنظیم می کرد و همواره تفاوت های فردی را در نظر داشت.(30)
شباهتی بین این عقاید و روش های تعلیم و تربیت و آنچه در اروپای قرن اخیر ابراز شده دیده می شود، زیرا در اروپا، قرن ها بعد از زمانی که آن مطالب در چین متداول بود، روان شناسی جدید به وجود می آید و تعلیم و تربیت بر اساس نیاز و توانایی و کشف تفاوت های فردی مورد نظر قرار می گیرد.

سخنان کنفوسیوس

«چنان زندگی کن که وقت مردن آرزو خواهی کرد و با هر کس چنان رفتار کن که از او توقع و انتظار داری». کنفوسیوس به فرمانروای آسمان اعتقاد نداشت و به وجود ارواح نیز معتقد نبود. او می گفت: «شما که قادر نیستید به همنوعان خود خدمت کنید، انتظار دارید به ارواح کمک کنید؟»، «شما که نمی دانید زندگی چیست، چگونه انتظار دارید بدانید مرگ چیست؟». در نظر کنفوسیوس یگانه کاری که انسان می تواند در طی زندگی خود بکند، خودشناسی و خدمت به همنوع است. هر کار دیگری لغو و بیهوده است. او به اصول پنج گانه ی تقوا معتقد بود که از نظر او عبارت است از:
1- انسانیت، یعنی رحم و انصاف بدون استثنا نسبت به همه ی همنوعان.
2- عدالت، یعنی حقوق هر کس را در برابر حق خود او، بدون قایل شدن امتیازی، مرعی داشتن.
3- اطاعت از قوانین مقرره مذهبی تا زندگانی همه ی مردم به یک نظام در آید.
4- راستی و درستکاری یعنی میلی که عقل و قلب انسان به درستی دارد در حق خود و دیگران تغییر ندهد.
5- صداقت و حسن نیت که موجب اعتماد همه است و حیله و تزویر را در رفتار و در گفتار برطرف می سازد.
کلمات «لی، شو»، جامع خلاصه ی تعالیم کنفوسیوس است؛ لی یعنی شریعت، اعمال حسنه. انسان باید تکلیف واجب را در وقت واجب به علت واجب مجری دارد. شو یعنی چیزی را که بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند. مرد کامل شخصی است که شرافت خود را در همه ی احوال از آلایش صفات ناپسند محفوظ نگاه می دارد و زیردست خود را حقیر نمی شمارد و رضایت زیردستان را با وسایل نامشروع فراهم نمی کند. از معایب خود چشم پوشی، و از دیگران عیب جویی نمی کند.
مبانی تعالیم اخلاقی کنفوسیوس کلمه جن است. این کلمه به معنی محبتی است که از طریق شفقت از دل برمی خیزد و به اوج کمال می رسد. نمی توان گفت در فارسی چه کلمه ای مترادف این کلمه باشد. احسان، مردمی، خیرخواهی، تقوی، مهربانی؛ زیرا جن تمام این معانی را در بردارد. وقتی شاگردش نروچانگ تقاضا کرد معنی جن را تفسیر کند، او گفت: «جن شامل 5 اصل است که باید در همه جا و در همه وقت اجرا گردد و آن عبارت از احترام، اخلاص، شوق، مهربانی، و علوّطبع است؛ که با احترام گذاشتن به دیگران خود را محترم می کنید، با علوّ طبع دل همه را به دست می آورید، با اخلاص اعتماد همه را به خود جلب می کنید، با شوق در کارهای خود توفیق می یابید و با مهربانی قابلیت آن را پیدا می کنید که بر دیگران فرمانروایی کنید.

پی نوشت ها :

1. دائره المعارف بزرگ لاروس، ج. 5، ص. 274.
2. باهنر، محمدجواد؛ رفسنجانی، علی اکبر، جهان در عصر بعثت، صص. 133 - 134.
3. دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره ی تمدن)، چ. 2، 1367، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، صص. 717 - 718.
4. Confucius (فیلسوف و رهبر مذهبی چینی: 551 - 479 ق. م.)
5. شیخاوندی، د.، فرهنگ و آموزش در چین، مروارید، ص. 35.
6. همان ماخذ، ص. 44.
7. دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره ی تمدن)، چ. 2، 1367، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، صص. 863-866.
8. گال، رژه، تاریخ تربیت، ترجمه ی محمد مشایخی، ص. 32.
9. عزتی، اسلام و تعلیم و تربیت، ص. 168 - 169.
10. باهنر؛ رفسنجانی، جهان در عصر بعثت، ص. 137.
11. شیخاوندی، د.، فرهنگ و آموزش در چین، صص. 44 - 45.
12. باهنر؛ رفسنجانی، جهان در عصر بعثت، ص. 137.
13. شیخاوندی، د.، فرهنگ و آموزش در چین، ص. 47.
14. گال، رژه، تاریخ تربیت، ترجمه ی مشایخی، صص. 32 - 33.
15. دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره ی تمدن)، چ. 2، 1367، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، صص. 863 - 864.
16. گال، روژه تاریخ تربیت، ترجمه ی محمد مشایخی، صص. 33 - 34.
17. Taoism
18. Buddhism
19. شیخاوندی، د.، فرهنگ و آموزش در چین، صص. 45 - 48.
20. همان ماخذ، ص. 172.
21. Lu
22. Tcheou
23. Loyang
24. Lao - Tze
25. We
26. Livre de Mutation
27. یاسپرس، کارل، کنفوسیوس، صص. 8 - 11.
28. The Foundations of Modern Education, Elmer H. Wilds, Kenneth Lottich. New York, PP. 46 - 70.
29. یاسپرس، کارل، کنفوسیوس، صص. 5 - 49.
30. همان ماخذ، ص. 53.

منبع : تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران